سرگیجه

یه مدت بعد از غروب سرگیجه‌هام شروع می‌شه. مثل چند سال قبل. از وقتی رژیم رو قطع کردم تا وقتی این جراحی اورژانسی اتفاق افتاد سرگیجه‌‌هام خیلی بهتر شده بود.

تا شب کلی کار هست که باید انجام بدم و تحویل. این دو سه هفته خیلی فشار و استرس درس و کارای نکرده باهام بود و اکثرا تا صبح بیدار بودم.


این دوست؟ همکار؟ آشنا؟ی ما مثل خودم یهو جوگیر میشه یه کاری انجام بده ولی سرانجام منطقش غلبه می‌کنه و می‌ره سراغ آدمها و پروژه‌هایی که مطمئنه پول توشه. بهش حق میدم زندگی خیلی خرج داره ولی من نباید همزمان جوگیر بشم بعد یهو ببینم تک و تنها موندم با اون ایده.


آقا این سریال اوشین چقدر اعصاب خرد کن می‌شه گاهی‌. هی تلاش می‌کنه هی با سر می‌ره تو دیوار که روزگار آشناییه. 

هی می‌گم نگاه نکن باز میرم می‌بینم و از کارام عقب می‌افتم‌. 

برم بزنم تو دهن مادرشوهرش

نظرات 1 + ارسال نظر
Lily سه‌شنبه 16 مرداد 1403 ساعت 22:44

اشین همون بچگیامون هم روی اعصابمون بود. آخرش که از اولش هم‌بدتر بود.

آره واقعا. چیزی که از سریالش یادم مونده بود یه حس تلخ و تاریک بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد