هیولا

تو بخش روان، ساعت ملاقات که تموم می‌شد،‌ انگار که بعضی‌ پرسنل منتظر می‌شدند ملاقاتی‌‌ها برند، لبخندی و روی گشاده‌ای اگر داشتند کم کم محو می‌شد و هیولای درونشون پا می‌گذاشت تو بخش. اولین بار که کمک بهیار سیبیل چخماقی اومد و داد زد سرم که وقت ملاقات فقط ده دیقه و وسط بخش یه جوری وایساده بود که مریضا حساب ببرند و  انگار که یه ساطور نامرئی دستش بود. صدام رو بلندتر از اون کردم و جوابش رو دادم تا دفعه بعد برام شاخ و شونه نکشه. 

حالا امروز پرستار خصوصیها که نزدیک ۸۰ میلیون این مدت گرفتند اون روی خودشون رو نشون دادند! فکر کن با وام و ... کلی پول بدی بعد بفهمی تمام این مدت از فحش و بی‌احترامی و حتی خشونت فیزیکی در حق بیمارت کوتاهی نمی‌کردند. 

خلاصه اون خرج زندگی ما کوفتتون بشه الهی!


برای پرستارها و بیمار باید دوربین مداربسته و ضبط کننده تمام وقت صوت گذاشت. 

واقعا چرا سیستم مراقبت در منزل تو ایران انقدر مزخرف و خر تو خره؟ تا حالا چند نفر رو شنیدین از پرستار خصوصی بیمارشون راضی باشند؟

بی‌اختیاری

تو این دنیا اگه بی اختیاری مدفوع و ادرار بگیری دیگه اکثر آدما از دورت پراکنده می‌شن، حتی خودت از خودت ‌بیزار‌ میشی. 

حالا فکر کن کنار اینا انگ بیماری روانی هم بهت چسبیده باشه، دیگه پرتت می‌کنند تو سطل زباله. 

فامیل؟ نداریم!

دوست؟ نداریم! 

می‌خواستم بهش بگم اگه این سال‌ها به جای پرداخت اون کمک‌ها به اینایی که الان ازمون فراری‌اند، پول جمع می‌کردی الان یه خونه تو حاشیه شهر داشتیم و امکان گرفتن پرستار تمام وقت.

میگن بچه‌دار شید که بعدا تنها نمونید؟ کاش به این دلیل بچه‌دار نشید! چون بچه‌ها هم بعیده تو همچین روزهایی ازت حمایت کنند. فارغ از این که وظیفه‌ای دارند یا نه.

کاش گربه بودم، از این گربه‌هایی خونگی، یه چند سال کوتاهی عمر می‌کردم و بعد با عشق و غم صاحبام می‌مردم.

کاش ابر بودم

کاش چمن نم دار بودم.... 

خزه دور درخت ...

چقدر موجودات، جاندار و غیرجاندار‌ رو زمین هستند که قدر ماهیت‌شون رو نمی‌دونند


آتش بس

سر ساعت ۴؟

یعنی آخرین ترورها رو کردند و تا تونستند تهران و ایران رو تا ۴ صبح به آتیش کشیدند بعد تمام؟ باور کنیم؟ 

من آدم مبارزه و مقاومت نبودم، من آدم ضعیفی‌ام، جایی رو برای پناه گرفتن ندارم. اگر بیرون این شهر با خانوادم نشسته بودم در امنیت می‌گفتم چرا آتش بس؟ چرا این حقارت؟

ولی الان بازم دارم گریه می‌کنم. یادمه یه فیلمی بود که اسرای ایرانی تو عراق وقتی خبر آتش بس جنگ به گوششون رسید کلی گریه کردند. فکر می‌کردم اینا شعاره برای چی باید غصه بخورند؟

اما الان خودم داغونم... نه می‌تونم جنگ رو تاب بیارم و نه رنج این حقارت آرومم می‌گذاره.


ما در وسط پایتخت و جنگ

آره دارم گریه می‌کنم نمی‌دونم دقیقا از چی

از این همه بی‌عدالتی؟ ما وسط این همه وحشت شهر، نگرانی‌برای عزیزامون تو قسمتای دیگه شهر، بیمارستان ...

صدای انفجار پشت سر هم

و ترامپ و نتانیاهو حتی یه سرما هم نمی‌خورند! 

یکی تو سوییس و نروژ و ... دغدغه‌ش اینه  حالا که تابستون شده اندامش مناسب ساحل رفتن هست یا نه بعد ماها تو خاورمیانه ...

لعنت خدا...

یکی تو گوشم هی نصیحت می‌کنه که شهر اگر سقوط کرد آن‌ را پس میگیریم، مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند.


شبکه خبر؟ تصاویر اصابت موفق موشکها به قطر و سرنگونی یه پهباد چند ساعت قبل رو نشون میده با اون آهنگ حال بهم زن حماسی که همش باید بشنویم

کجا برم

تو کانال‌ها روی نقشه علامت زده که اسراییل کجای تهران رو گفته تخلیه کنید، و حالا نوبت ماست! کجا بریم؟ 

دراز کشیدم مثل این چند روز غیر ساعت‌هایی که میرم بیمارستان، بالشت رو بغل کردم و فکر می‌کنم مرگ ترسناک‌تره یا صداها؟ 

از بچگی از صداهای بلند وحشت زده می‌شدم. حتی دلم نمی‌خواست برم دستشویی.

دل‌پیچه هم بی‌وقت اومده سراغم. اگه زنده موندم روده‌م رو بندازم جلو سگ! 

می‌گه بریم پارکینگ. میگم نمیام تو پارکینگ سوسک داره من می‌ترسم! فعلا یه کامن گذاشتم کنار کوله اگه رسیدیم بریم اونم ببرم برای جنگ با سوسک‌ها.

از تهران بریم؟ کجا بریم؟ اگر جایی هم داشتیم وقتی عزیزمون رو تخت بیمارستانه چطوری ولش کنیم بریم؟ 

تو قلبم می‌سوزه، تنگی نفس دارم. 

شبکه خبر از قهرمان و دلیر بودن مردم ایران می‌گه. چند تا فحش میدم به مجری و می‌خوام بگم من شجاع نیستم لامصب!! از طرف خودتون حرف بزنید!