ماهواره متحرک

آقای راننده از این که نقشه‌های اینترنتی کار نمی‌کنه شروع کرد و رسید به این که اسرائیل با مردم ایرانه و نمی‌خواد بهشون آسیب بزنه چون مردم رو نمی‌زنه، اگر می‌خواست مثل غزه هیچی برامون نمی‌گذاشت بمونه. بهش گفتم همین چند روز پیش آقای کارمند بازنشسته‌ای رو تو بیمارستان دیدم که خونشون رو زده بودند، چشماش رو باز کرده بود دیده بود زیر آواره، دختر ۹ ساله همسایه‌شون زیر آوار مدفون شده بود و هنوز پیداش نکرده بودند و مادر دخترک هم فوت کرده بود.

انگار نمی‌شنید چی می‌گم و ادامه می‌داد مثل رادیو یا تلویزیون یک طرفه بود. سکوت کردم گذاشتم تا آخر مسیر صحبت کنه. از این که ترامپ چقدر آقاست و با مرام‌، نتانیاهو هم همینطور. ذوقی که می‌کرد برای از بین رفتن لبنانی‌هایی که اسرائیل رو تهدید کرده بودند. و آرزوش که می‌گفت کاش یه بمب اتم بزنند همه با هم بمیریم. 

این یکی آرزوی همه با هم بمیریم رو قبلا منم داشتم، ولی چرا باید به جای دیگران آرزو کنیم و اونم بدست دشمن؟ مگه بمب اتم آمپول بیهوشی داره قبلش که هیچی حس نکنی و فقط یهو بمیری ‌و تمام؟ ولی سکوت کردم. به رنجی که پشت این صحبت‌هاش بود فکر کردم به آفتاب داغی که تو سرمون می‌خورد و این که می‌گفت هر چی در میارم خرج خود ماشین می‌شه فقط اومدم تو این وضعیت کار مردم راه بیفته. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد