روز چندم بستری

نمی‌تونم از فکرش بیام بیرون. باید درس بخونم و با این سیاهی و تاریکی غمناک درونم نمی‌دونم چطوری...

کاش بدونه خیلی دوستش دارم خیلی دوستش داریم و دلمون شرحه شرحه است براش... 

بدونه فرقی هم می‌کنه؟ اون روز بهش گفتم ما خیلی دوستت داریم که مجبور شدیم بیاریمت این‌جا. خونه وقتی اینجایی جهنم خالیه. گفت دوستم دارید؟ این‌طوری؟