-
نوناپیک و پیدرولاکس
شنبه 3 شهریور 1403 00:48
امروز چند روز از کلونوسکوپی میگذره، با اجازه دکتر پیدرولاکس رو دو برابر کردم ببینم اثر میکنه یا نه. دیروز یک و امروز دو تا خوردم انگار نه انگار. به جاش به خاطر یبوست و احتمالا مسدود شده روده انقدر درد کشیدم که واقعا میخواستم زمین رو گاز بگیرم. یه جایی دیگه ناله میکردم کمک کمک حالا مثل چی با درد وحشتناک میگشتم روی...
-
ساشه آخر
یکشنبه 28 مرداد 1403 04:03
چند دقیقه پیش آخرین محلول زهرماری نوناپیک قبل از کلونوسکوپی رو با دو تا بیزاکودیل خوردم که بشن ۸ تا. الان سنگین و لخت افتادم و طاقت مایعات خوردن بیشتر از اینو تو خودم نمیبینم. خدایا خودت به همهمون سلامتی بده دیگه مجبور نباشم این کوفت رو بخورم استاد نمره برگهم رو تو پیوی گفت یه جور بدی هم گفت. دلم میخواد ازش بپرسم...
-
آمادگی کلونوسکوپی
شنبه 27 مرداد 1403 10:53
آمادگی من برای کلونوسکوپی به خاطر یبوست، ۵ روزه. که سه روزش فقط مایعات صاف شده و غیررنگی میشه خورد امروز روز سومه. دیگه داره دل و رودهم از خوردن نوناپیک در میاد. به فامیل، فقط آمادگی یک روزه دادند. فکر کن تو یک روز سه تا ساشه نوناپیک با اون بوی کوفتی زهرماری آب لیمویی وایتکس و آب حمومیش ناشکری نکن ناشکری نکن ناشکری...
-
نونا
جمعه 26 مرداد 1403 01:47
دیشب یه ساشه نوناپیک رودبا نزدیک دو لیتر آب قاطی کردم خوردم. فکر کردم رقیقتر بشه طعمش قابل تحملتره. اما به جاش شکنجه طولانیتری بود امروز نگاه کردم روش نوشته بود با یه فنجون! آب سرد مخلوط شه. بعدش باید آب زیاد بخوری. اینطوری بهتره زودتر تموم میشه و زودتر از عذابش خلاص میشی. طعم وایتکس با آبلیمو صنعتی رو قاطی کنی...
-
شرم
جمعه 26 مرداد 1403 01:05
از اون همه چرت و پرتی که اون چند روز تو گروه گفتم شرمنده خودمم. لفت بدم؟ کسی نمیفهمه یا به روی خودم نیارم که گند زدم؟ سکوت کن جایی که نیازی نیست سکوت کن سکوت سفره دلت رو هر جایی پهن نکن.
-
ای محال
پنجشنبه 25 مرداد 1403 04:52
نصف شبی تو LinkedIn استاد دیدم اون هم دورهای، با اون و استاد دیگه عکس گرفته و استاد براش نوشته خوشحال شدم از دیدنت. یهو قلبم پر از گند و کثافت حسادت تاریک شد. والد تو سرم گفت خجالت نمیکشی تو این هم؟ اما درونم میسوخت. این تجربه برام بارها و بارها پیش اومده بود. طرد شدن... احساس میکنم منظور استاد از این که هر کی...
-
اسنپ و شور زندگی
سهشنبه 23 مرداد 1403 21:07
امروز راه برگشت دکتر سوار اسنپ شدم. راننده یه خانم بیست و خرده ای ساله، بلوند، ظریف و دوست داشتنی بود. شبیه یکی از آشناها که دوستش دارم. هم محلهای در اومدیم. حرف رسید به اینجا که گفت برو ژل تزریق کن به خط اندوهت. گفت منم بوتاکس کردم، بینیم رو عمل کردم اون وسطا داشت از یه آنلاین شاپ یه پیراهن سفارش میداد که...
-
الاغ
دوشنبه 22 مرداد 1403 14:17
استاد الاغ یه برنامه داده هر جلسه یه کوییز گمشو بابا بعد یه آدم بالای ۳۰ سال چقدر باید خودشیرین باشه که در جواب بنویسه این برنامهریزی بسیار لذتبخش بود! لامصب کوییز لذت بخشه؟ ... گفت چه حسی داری گفتم یه چیزی تو قفسه سینه و گلوم حرکت میکنه تلخ زهر آخرش فهمیدم اون دختربچه ۴ـ۵ ساله، ۱۲ ساله و ۱۶ ساله خیلی حرف برای زدن...
-
ببین خدا جان
دوشنبه 22 مرداد 1403 07:45
عزیز من! خدا جان! من همه راهها رو رفتم خوب؟ خودت باید درستش کنی. خود خودت قدرتش رو داری، کریم بودنش رو داره و مهربون رو هم. پس بهانه نیار! بگو باشه
-
ترکیب اختراعی
یکشنبه 21 مرداد 1403 00:36
دیشب گفتم بیام نوناپیک و پیدرولاکس رو نصف نصف مخلوط کنم، شاید پیدرولاکس همراه نوناپیک جواب بده هزینه پایین بیاد :) اما فایده نداشت ... به استاد بعد چند سال پیام دادم که در زمینه کاریش راهنمایی بگیرم، فکر کردم حداقل پایان نامم رو یادش باشه ولی انگار اصلا هیچی یادش نبود :/ این منم که همش تو گذشته سیر میکنم و فکر میکنم...
-
عصبی تحریک پذیر
جمعه 19 مرداد 1403 23:03
دختربچه درونم خیلی عصبانی، خشمگین و مضطربه. به در و دیوار وجودم مشت و لگد میزنه. میخواد هر جوری شده این خشم اندوه یا هر چی هست رو تخلیه کنه میگه چرا آدمها منو دوست ندارند چرا از من بدشون میاد چرا هیچکس منو دوست نداره غمگینه؟ خشمش چی؟ از ناکامی خشم میاد؟ خواستم برم بغلش کنم و بگم من که دوستت دارم دیدم عصبانی تر میشه....
-
افراط
پنجشنبه 18 مرداد 1403 22:57
چقدر حرف زدی باز (نوشتاری) این داستان بیمارستان رو چقدر تکرار میکنی؟ میخوای هضمش کنی؟ دوست داری دلشون برات بسوزه؟ یا چی؟ مثلا فکر کردی بگی فلان مشکلات رو دارم چی میشه؟ تو چشمشون حقیر، شکست خورده و ناله کن به نظر میرسی. اصلا چرا برات مهمه اونا چی فکر میکنند در موردت؟ خوب یا بد، سود و زبانش برای تو چیه؟ ببین اون...
-
پر حرفی
پنجشنبه 18 مرداد 1403 12:53
گاهی خیلی پرحرف (بیشتر نوشتاری) میشم. فکر کنم بیشتر وقتی نوع خاصی از اضطرابم بالا میره و تپش قلب بالا دارم. به طرد شدن خیلی حساسم و معمولا راهکارم اجتناب از آدمهاست. اما گاهی هم زیادی حرف میزنم تا طرد نشم. چرا فکر میکنم این کار میکنه؟ آدمها متوجه میشن که تو طبیعی رفتار نمیکنی و عزت نفس پایینی داری و جای یه چیزی...
-
اضطراب
پنجشنبه 18 مرداد 1403 02:14
نیم ساعت کمتر بعد از پست قبل طاقت آوردم آخرش رفتم یه چیزایی تو گروه نوشتم. حالا فردا احتمالا پشیمون میشم. انگار مغزم تو هیجانهایی مثل اضطراب و خشم تو دود و آتیشه، یا مثل آش شله قلمکار در هم برام و نمیتونم درست فکر کنم. میفهمم که ۹۹ درصد بعدش پشیمون میشم ولی باز میرم اون حرفو میزنم! الانم از چیزای دیگه اضطراب شدید...
-
مغلوب
چهارشنبه 17 مرداد 1403 22:18
دکتر! وقتی سوالی میپرسی و نظر میدیم، جوابت حال آدم رو بهم نریزه مخصوصا که متوجه مفهومش نشده باشی. من اون مغلوبی که میگی نیستم. هر کسی احساس تعلق به گروه شما نمیکنه مغلوب به حساب نمیاد! شما که چهار ساعت وقت برای هر بیماری میگذاری تا تشخیصت خطا نره با یه جمله تایپ شده این نظر رو بدی. تف! این رفتار تکانشی من بخواد...
-
سرگیجه
سهشنبه 16 مرداد 1403 21:50
یه مدت بعد از غروب سرگیجههام شروع میشه. مثل چند سال قبل. از وقتی رژیم رو قطع کردم تا وقتی این جراحی اورژانسی اتفاق افتاد سرگیجههام خیلی بهتر شده بود. تا شب کلی کار هست که باید انجام بدم و تحویل. این دو سه هفته خیلی فشار و استرس درس و کارای نکرده باهام بود و اکثرا تا صبح بیدار بودم. این دوست؟ همکار؟ آشنا؟ی ما مثل...
-
چی؟
دوشنبه 15 مرداد 1403 04:48
چراغ اتاق رو خاموش کردم این ساعتهای نزدیک طلوع دلم میخواد اتاق رو تاریک کنم و در سکوت باشم. بهتره بگم یه مدته اینطوری برام دلچسبتره. چون احساساتم و زمان هر کدوم در روز، مدام در حال تغییره. یه مدت حالم نیمه شبها بهتره یه مدت صبح یه مدت قبل نیمه شب. نظم مشخصی نداره. بهتر برای من یعنی معمولی. شاید یه مقدار کمتر از...
-
برگرد برنگرد
دوشنبه 15 مرداد 1403 02:55
امروز داشتم ریشه یکی از دردهای روانم که نمود بیرونی هم داره رو بررسی میکردم رسیدم به ۱۷-۱۸ سالگی. به یه خاطره که خاطرات خیلی سختتر از اون رو هم تجربه کردم ولی نمیدونم چرا جای این یکی انگار زخم عمیقتریه. فکر کن ۲۰ ساله شاید حتی یک هفته هم نبوده که یاد اون روزها نیفتم یا خوابش رو نبینم. هر وقت ناراحتی به هر دلیلی...
-
قراره خودم رو بغل کنم...
یکشنبه 14 مرداد 1403 00:54
امروز تو جلسه مشاوره برگشتم به گذشته. هر وقت برمیگردم، به یه دختربچه بیپناه که ازش غفلت شده میرسم. که ترسیده که جایی رو برای پناه گرفتن روزانه نداره که انقدر دیر میان دنبالش که همه بچهها رفتند و مربیها هم حاضر بیرون در باهاش ایستادند و منتظرند این آخرین نفر هم رد کنند برند خونشون. تقصیر اینام نیست. رییس بیرحمی...
-
استاد مو دل درد
یکشنبه 14 مرداد 1403 00:46
دلم میخواست در ادامه برای استاد بنویسم درسته که از بزرگترین اساتید این رشته تو جهان هستی، درسته که سرت خیلی شلوغه ولی این که پیامم رو یه لایک یا اوکی بزنی وقتی ازت نمیگرفت. موهام دسته دسته داره میریزه. کف سرم معلومه. سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی همه جا پر از موهای من شده. باید برم کوتاه کنم کمتر به چشم بیاد....
-
میانسالی
شنبه 13 مرداد 1403 23:57
اومدم یه پرسشنامه رو پر کنم دیدم نوشته برای افراد میانسال و تو پرانتز اضافه کرده ۳۵ تا ۶۰ سال. یه جوری شدم هی به خودم میگم بین این همه میانسال چرا این کلمه حال تو رو بد میکنه. من زندگی نکردم کودکی رو نفهمیدم نوجوانی و جوانی رو... بعد یهو افتادم تو میانسالی "تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله...
-
گرمای زهرماری
چهارشنبه 10 مرداد 1403 21:46
گرما تا زیر پوست و گوشت و چربی بدنم نفوذ کرده شر شر عرق میریزم و بیشتر از همه گلوم تحت فشاره انگار یه زهر تلخ توش جریان داره اتاق انگار تاریک و مه آلود میشه زبونم سنگینتر لا به لای تارهای باقی مونده موهام خیس عرقه دور دهنم قفسه سینهم شاید ریفلاکس معده است ولی بقیه بدنم چی صفرای طب سنتی؟ دلم میخواد تو آب یخ دراز...
-
چشم زخم
چهارشنبه 10 مرداد 1403 03:24
خرافاتیام باشم به تو چه انقدر با حسرت در موردم حرف زد یهو پژمردم درون که پژمرده بود بیرونمم باقی مونده ش... به درک اصلا بابا لامصب تو خودت یه پا مدلی با چهار تا زایمان مثل اون یکی که خودش دستاش همش تو نگاه بقیه بود و خودش میگفت چشم میزنند آسیب میبیند. بعد راه به راه میگفت دستت چقدر نرمه یعنی به جایی رسید که کف...
-
ترجمه
چهارشنبه 10 مرداد 1403 03:17
بالاخره دقایقی از دو نیمه شب گذشته این هم تموم شد اول قرار بود تا آخر خرداد تحویل بدم، بعد شد آخر تیر و بعد شنبه آخرشم با ضرب و زور امشب. وسواس نشخوار فکری یا هر کوفتی مغز آدم رو چند پاره میکنه باید تمرکز کنی اما هزار تا فکر اتوماتیک دیگه میاد و میره اسامی انگلیسی رو هم، همه رو با حروف فارسی ننوشتم. تلفظشون رو...
-
قالب وبلاگ
سهشنبه 9 مرداد 1403 05:19
یادش بخیر ۱۷-۱۸ سالگی چه ذوقی داشتم برای طراحی قالب محبوبم اما بلد نبودم فرانت پیج بود یا همچین چیزی که میخواستم یاد بگیرم اما مثل همه کارهای نیمه تمام به وسط راه هم نرسید آخرش جای لینک عکس یک قالب آماده، عکسی که میخواستم را گذاشتم و همان قالب ساده را دوست داشتم یک نور درخشان آبی بین سیاهی قریب به ۲۰ سال است که...
-
خسته
سهشنبه 9 مرداد 1403 05:12
حوالی ۴۰ سالگی بعد از سالها دوباره امتحان میکنم نوشتن را در جایی که وبلاگ نویسی دیگر رواج ندارد حرف زدن از یادم رفته نوشتن بیشتر ببینیم چطور میشود...