-
چی؟
دوشنبه 15 مرداد 1403 04:48
چراغ اتاق رو خاموش کردم این ساعتهای نزدیک طلوع دلم میخواد اتاق رو تاریک کنم و در سکوت باشم. بهتره بگم یه مدته اینطوری برام دلچسبتره. چون احساساتم و زمان هر کدوم در روز، مدام در حال تغییره. یه مدت حالم نیمه شبها بهتره یه مدت صبح یه مدت قبل نیمه شب. نظم مشخصی نداره. بهتر برای من یعنی معمولی. شاید یه مقدار کمتر از...
-
برگرد برنگرد
دوشنبه 15 مرداد 1403 02:55
امروز داشتم ریشه یکی از دردهای روانم که نمود بیرونی هم داره رو بررسی میکردم رسیدم به ۱۷-۱۸ سالگی. به یه خاطره که خاطرات خیلی سختتر از اون رو هم تجربه کردم ولی نمیدونم چرا جای این یکی انگار زخم عمیقتریه. فکر کن ۲۰ ساله شاید حتی یک هفته هم نبوده که یاد اون روزها نیفتم یا خوابش رو نبینم. هر وقت ناراحتی به هر دلیلی...
-
قراره خودم رو بغل کنم...
یکشنبه 14 مرداد 1403 00:54
امروز تو جلسه مشاوره برگشتم به گذشته. هر وقت برمیگردم، به یه دختربچه بیپناه که ازش غفلت شده میرسم. که ترسیده که جایی رو برای پناه گرفتن روزانه نداره که انقدر دیر میان دنبالش که همه بچهها رفتند و مربیها هم حاضر بیرون در باهاش ایستادند و منتظرند این آخرین نفر هم رد کنند برند خونشون. تقصیر اینام نیست. رییس بیرحمی...
-
استاد مو دل درد
یکشنبه 14 مرداد 1403 00:46
دلم میخواست در ادامه برای استاد بنویسم درسته که از بزرگترین اساتید این رشته تو جهان هستی، درسته که سرت خیلی شلوغه ولی این که پیامم رو یه لایک یا اوکی بزنی وقتی ازت نمیگرفت. موهام دسته دسته داره میریزه. کف سرم معلومه. سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی همه جا پر از موهای من شده. باید برم کوتاه کنم کمتر به چشم بیاد....
-
میانسالی
شنبه 13 مرداد 1403 23:57
اومدم یه پرسشنامه رو پر کنم دیدم نوشته برای افراد میانسال و تو پرانتز اضافه کرده ۳۵ تا ۶۰ سال. یه جوری شدم هی به خودم میگم بین این همه میانسال چرا این کلمه حال تو رو بد میکنه. من زندگی نکردم کودکی رو نفهمیدم نوجوانی و جوانی رو... بعد یهو افتادم تو میانسالی "تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله...
-
گرمای زهرماری
چهارشنبه 10 مرداد 1403 21:46
گرما تا زیر پوست و گوشت و چربی بدنم نفوذ کرده شر شر عرق میریزم و بیشتر از همه گلوم تحت فشاره انگار یه زهر تلخ توش جریان داره اتاق انگار تاریک و مه آلود میشه زبونم سنگینتر لا به لای تارهای باقی مونده موهام خیس عرقه دور دهنم قفسه سینهم شاید ریفلاکس معده است ولی بقیه بدنم چی صفرای طب سنتی؟ دلم میخواد تو آب یخ دراز...
-
چشم زخم
چهارشنبه 10 مرداد 1403 03:24
خرافاتیام باشم به تو چه انقدر با حسرت در موردم حرف زد یهو پژمردم درون که پژمرده بود بیرونمم باقی مونده ش... به درک اصلا بابا لامصب تو خودت یه پا مدلی با چهار تا زایمان مثل اون یکی که خودش دستاش همش تو نگاه بقیه بود و خودش میگفت چشم میزنند آسیب میبیند. بعد راه به راه میگفت دستت چقدر نرمه یعنی به جایی رسید که کف...
-
ترجمه
چهارشنبه 10 مرداد 1403 03:17
بالاخره دقایقی از دو نیمه شب گذشته این هم تموم شد اول قرار بود تا آخر خرداد تحویل بدم، بعد شد آخر تیر و بعد شنبه آخرشم با ضرب و زور امشب. وسواس نشخوار فکری یا هر کوفتی مغز آدم رو چند پاره میکنه باید تمرکز کنی اما هزار تا فکر اتوماتیک دیگه میاد و میره اسامی انگلیسی رو هم، همه رو با حروف فارسی ننوشتم. تلفظشون رو...
-
قالب وبلاگ
سهشنبه 9 مرداد 1403 05:19
یادش بخیر ۱۷-۱۸ سالگی چه ذوقی داشتم برای طراحی قالب محبوبم اما بلد نبودم فرانت پیج بود یا همچین چیزی که میخواستم یاد بگیرم اما مثل همه کارهای نیمه تمام به وسط راه هم نرسید آخرش جای لینک عکس یک قالب آماده، عکسی که میخواستم را گذاشتم و همان قالب ساده را دوست داشتم یک نور درخشان آبی بین سیاهی قریب به ۲۰ سال است که...
-
خسته
سهشنبه 9 مرداد 1403 05:12
حوالی ۴۰ سالگی بعد از سالها دوباره امتحان میکنم نوشتن را در جایی که وبلاگ نویسی دیگر رواج ندارد حرف زدن از یادم رفته نوشتن بیشتر ببینیم چطور میشود...