آخ که چقدر دلم امنیت میخواد این که یه مدت من مسئول چیزی نباشم سبک باشم برم یه گوشه امن مثل خونه مادر تو ۴-۵ سالگیم روی اون بالشت با گلهای بنفش بخوابم رویای بنفش ببینم کنار اون طاقچه ساعت خروس دار عکس اونی که ایران نبود صدای ساعتشون. وقتی سعی میکردند کمترین سر و صدا باشه تا بچه (من) خوابش خراب نشه. هرچند روزهای محدودی رو اینطوری گذروندم و اغلب هم وقتی بود که مریض شده بودم و نباید مهد میرفتم، اما امن بود... همه چیز بوی آرامش و قابل پیش بینی بودن میداد. مادر محبتش... تو آشپزخونه که دو تا پله میخورد میرفت پایین پر از ادویههای رنگی و عطر ادویه و غلبه لیمو عمانی. لپهها
مادر که با مهارت بالای غذا ایستاده بود و برام شعر میخوند
آخ مادر... از معدود و آخرین آدمهای امن زندگیم بودی که دوستم داشت
حیف که تا ۱۲-۱۳ سالگیم بیشتر دوام نیوردی غصهها و مریضی از پا درآوردت.
ماشین ندارم بیام سر مزارت وگرنه وقتی بعد ۲۰ سال اومدم تو منو بغل کردی کی باورش میشه من کاملا آغوشت رو حس کردم محبتت رو حس کردم انقدر عمیق و قوی بود که موانع جسم و روح نمیتونست بهش غلبه کنه
چقدر کمت دارم ... تویی که مراقبه روزهای سختی منی بعد از ۲۴ سال ...پناه به محبت تو پناه به روزهای مریضی ۴ سالگی
سنگینم و خسته
خواهش می کنم خوشحال میشم گرهی از کار کسی باز کنم
اونی که حق شما رو ضایع میکنه و اگه اعتراض بهش بکنید بیشتر بهتون ظلم می کنه رو بسپارید به خدا ، کارمای اعمالش بهش برمیگرده از قدیم گفتن دست بالای دست بسیاره
جای مادر درگذشته تون هم از خدا بخواید براتون پر کنه خدا هم مثل مادر می مونه بلکه از مادر مادرتره
اتفاقات میفته که ما رو خم کنه و بشکنه تا بریم سمت خدا اگر بریم تو خیالات گذشته به خودمون ظلم کردیم موقتا آروم می گیریم اما با خیال واهی
ممنون از همه پیامهای اثرگذارتون
ممنون که وقت میگذارید
نمی دونم چرا خودم رو جای مامانت گذاشتم. و حس کردم اگه تو شاد باشی و بخندی چقدر خیالم راحته که میوه وجودم بدون منم حالش خوبه...
خدا حفظتون کنه