بوم بوم

انگار فقط ما سه تا تو شهر موندیم...

تمام این سالها کابوس جنگ داشتم کابوس بمباران و رد شدن جنگنده از بالا سر خونه و ...

تو این هفته یه دفعه کابوسم واقعی شد وقتی نصف شب از کنار پنجره رد می‌شدم.

دو سه روز بعدش وقتی انتقالش دادند ICU کابوس در کابوس شد انقدر که ترس جنگ و صداهای پدافند کمرنگ شد. 

باید شجاع باشیم ... باید مقاوم باشیم این پیامیه که این روزها میگیرم ولی شجاع نیستم! 

کم اوردم از همه این مشکلات که هیچ کنترلی روشون ندارم.

ما وسط شهر تهران نشستیم و آرزو می‌کنم لااقل عزیزم در سلامت بود. 

این که چیزی از جنگ بدتر باشه رو تصور نمی‌کردم اما احساس ناامنی و بدحالیم فراتر از جنگه...

نظرات 4 + ارسال نظر
سجاد چهارشنبه 28 خرداد 1404 ساعت 22:53

خدا آرامش را بر دل شما و بر دل تمام مردمان این شهر نازل کند.

الهی آمین

علی چهارشنبه 28 خرداد 1404 ساعت 20:03

انشالله مشکلاتت حل بشه...

ان شاالله. مرسی
سلامت باشید

خیخو چهارشنبه 28 خرداد 1404 ساعت 19:44

میتونی.
انرژی مثبت
دعا
ذکر
صحبت
و...

ان شاالله

خیخو چهارشنبه 28 خرداد 1404 ساعت 19:28

قوی باش زن
مهم ترین حامی زندگیت خودتی

کاش بتونم...
از این که نمی‌تونم حامی عزیز بیمارم باشم بیشتر داغونم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد