میانسالی

اومدم یه پرسشنامه رو‌ پر کنم دیدم نوشته برای افراد میانسال و تو پرانتز اضافه کرده ۳۵ تا ۶۰ سال.

یه جوری شدم

هی به خودم میگم بین این همه میانسال چرا این کلمه حال تو رو بد می‌کنه. 

من زندگی نکردم کودکی رو نفهمیدم نوجوانی و جوانی رو...

بعد یهو افتادم تو میانسالی 

"تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله برخاستم"

تو وجودم هنوز یه دخترک ۴ ساله زندگی می‌کنه 

گاهی کمی بزرگتر میشه و همون دختر نوجوانی می‌شه که حدود ۲۰ سال قبل وبلاگ می‌نوشت. 

زندگی به ما کودکی، نوجوانی و جوانی بدهکاره؟ نمی‌دونم...

گرمای زهرماری

گرما تا زیر پوست و گوشت و چربی بدنم نفوذ کرده شر شر عرق می‌ریزم و بیشتر از همه گلوم تحت فشاره انگار یه زهر تلخ توش جریان داره 

اتاق انگار تاریک و مه آلود میشه

زبونم سنگین‌تر

لا به لای تارهای باقی مونده موهام خیس عرقه 

دور دهنم 

قفسه سینه‌م

شاید ریفلاکس معده است ولی بقیه بدنم چی

صفرای طب سنتی؟ 

دلم می‌خواد تو آب یخ دراز بکشم نصف تنم 

تو سرم گزگز می‌کنه برین زپینگ؟ داروهای اعصاب 

چرا آدما برام مهمند 

یا چرا نظرات آدم در موردم برام مهمه 

چرا احساس می‌کنم ازم بدشون میاد 

چندششون میشه 

یا واقعا می‌شه؟ 

کثافات 

آشغالها


چشم زخم

خرافاتی‌ام باشم به تو چه

انقدر با حسرت در موردم حرف زد یهو پژمردم

درون که پژمرده بود بیرونمم باقی مونده ش...

به درک اصلا


بابا لامصب تو خودت یه پا مدلی با چهار تا زایمان 

مثل اون یکی که خودش دستاش همش تو نگاه بقیه بود و خودش میگفت چشم می‌زنند آسیب می‌بیند. بعد راه به راه می‌گفت دستت چقدر نرمه

یعنی به جایی رسید که کف دستم خط خطی شد و دستام رو از خشکی نمی‌تونستم از هم باز کنم 

برید گمشید خوب 

من که مثل شما نیستم حوصلم بشه روتین پوستی! داشته باشم و شب به شب فلان کرم و مرطوب کننده بزنم 

موهام دسته دسته داره می‌ریزه

به درک 


ترجمه

بالاخره دقایقی از دو نیمه شب گذشته این هم تموم شد اول قرار بود تا آخر خرداد تحویل بدم، بعد شد آخر تیر و بعد شنبه آخرشم با ضرب و زور امشب. 

وسواس نشخوار فکری یا هر کوفتی

مغز آدم رو چند پاره می‌کنه باید تمرکز کنی اما هزار تا فکر اتوماتیک دیگه میاد و می‌ره

اسامی انگلیسی رو هم، همه رو با حروف فارسی ننوشتم. تلفظشون رو نمی‌دونستم و باید می‌رفتم کلی مقاله فارسی چک می‌کردم تا شاید تلفظشون در بیاد

هیچی دیگه بخواب

قالب وبلاگ

یادش بخیر ۱۷-۱۸ سالگی چه ذوقی داشتم برای طراحی قالب محبوبم اما بلد نبودم 

فرانت پیج بود یا همچین چیزی که می‌خواستم یاد بگیرم اما مثل همه کارهای نیمه تمام به وسط راه هم نرسید 

آخرش جای لینک عکس یک قالب آماده، عکسی که می‌خواستم را گذاشتم و همان قالب ساده را دوست داشتم 

یک نور درخشان آبی بین سیاهی 

قریب به ۲۰ سال است که منتظر آن نور میان سیاهی‌ام 

باید بخوابم 

قرص‌ها کم کم اثر می‌کند 

ترجمه مانده و روی قفسه سینه‌ام سنگینی می‌کند 

من بدقول ناخواسته...