بد حرف می‌زنم

این روزا انقدر تحت فشارم که نمی‌تونم لحن و مدل صحبتم رو مدیریت کنم و برگشتم به حالت پیش فرض کارخونه

بیمارستان روانپزشکی

عجیب این که امتیاز هر کدوم از بیمارستان‌های روانپزشکی رو می‌بینم پایینه. 

باید دست به دست هم بدیم یه مرکز روانپزشکی انسانی و درست حسابی تاسیس کنیم.


خسته

دلم یک فنجان آرامش می‌خواد

لم دادن گوشه یه جای سرسبز، آروم و خنک

داد می‌زنه هذیان می‌گه ناله می‌کنه 

بدن و زبونم از بدحالی قفل کرده و درد می‌کنه

می‌گه کمکم کنید

می‌گم فقط دکتر می‌تونه 

می‌ترسه نمیاد

این دو هفته بستری بدترش کرده 

داروهای مزخرف جدید

شبیه کابوسه 

یاد

اومدم اینجا بعد چند ماه 

دو سه تا نفر بودند کامنت می‌گذاشتند که دیدم وبلاگ یکیشون غیرفعال شده :(

باز دیر رسیدم 

انگار وقتی می‌رسم همه رفتند.... خالیه

نفرین اسنپی

آقا! از اون شب که پیک اسنپ به خاطر چیزی که تقصیر ما نبود با این حال همون شب پیگیری کردیم پولش بهش بدن نفرینمون کرد همش مریضیم یعنی استعلاجی هم ندارن لامصب!

یعنی اسنپ اخراجش کرده؟ آخه ول نمی‌کرد فرداش هم تا شب هر چی از دهنش دراومد پیام داد آخر دوباره به اسنپ گفتم که بگید دست از سر ما برداره وگرنه میرم ازش پلیس فتا شکایت میکنم. 

خلاصه عوضی گفت از امشب میشینم هی نفرینتون می‌کنم! 

متوجه نمی‌شم آیا ربطی دارم؟ اگه داره چرا؟ یعنی در مقابل توهین‌های یه آدم باید سکوت می‌کردم و واکنش نشون نمی‌دادم تا مزاحم خریدارای دیگم بشه؟