امروز تو جلسه مشاوره برگشتم به گذشته. هر وقت برمیگردم، به یه دختربچه بیپناه که ازش غفلت شده میرسم. که ترسیده که جایی رو برای پناه گرفتن روزانه نداره که انقدر دیر میان دنبالش که همه بچهها رفتند و مربیها هم حاضر بیرون در باهاش ایستادند و منتظرند این آخرین نفر هم رد کنند برند خونشون.
تقصیر اینام نیست. رییس بیرحمی که بهت فرصت نمیده بچهت رو چند دقیقه از مهد بیاری و زندگی که همین جوری هم تو درآوردن خرجش موندی.
ولی من ترسیدم. وقتی میگه حالا برو جلو و باهاش حرف بزن میرم بغلش میکنم میگم همیشه کنارتم. وقتی میپرسه چی کارش میکنی؟ میگم میبرمش پیش خودم پناهش میدم.
از نظر اون من قوی شده که به خودش پناه میاره اما از نظر من یه بعد دیگم هست. این دختربچه و این دختر میانسال به هیچکس دیگه تو دنیا اعتماد نداره.
گذشته از این که ته ذهنش اینه که آدمها یا از اون بدشون میاد یا بعد مدت کوتاهی بدشون خواهد اومد.
دلم میخواست در ادامه برای استاد بنویسم درسته که از بزرگترین اساتید این رشته تو جهان هستی، درسته که سرت خیلی شلوغه ولی این که پیامم رو یه لایک یا اوکی بزنی وقتی ازت نمیگرفت.
موهام دسته دسته داره میریزه. کف سرم معلومه. سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی همه جا پر از موهای من شده. باید برم کوتاه کنم کمتر به چشم بیاد.
پیدرولاکس و لاکتولوز اثری ندارند. یعنی لاکتولوز فقط یه دلپیچه وحشتناک برام میاره. دو تا ساشه نوناپیک ناقابل صد و هشتاد و خردهای قیمتشه. وقتی باید هر روز بخوری و منم چهار روز یک بار میخورم.
یک بار آخریها حالم خیلی بد شد. رودههام به شدت به سوزش افتاد سرگیجه گرفتم و نیم ساعت هوشیاریم رو از دست دادم.
دکتر گفت این مواد سازندهش دیگه وارد نمیشه کیفیت قبل رو نداره. موقع کلونوسکوپی هم خیلی ازش رضایت نداریم.
فعلا تنها چیزی که جواب میده اونه. سعی میکنم به این فکر نکنم که اگر اینم از اثر بیفته چی؟
به دکتر گفتم پیدرولاکس و این باعث نمیشن روده بهشون عادت کنه و دیگه جواب نده؟ گفت نه اینا اصلا جذب روده نمیشن.
اصرار هم داشت که پیسیلیوم هم بخور. جدیدیا با اونایی که چند سال قبل میخوردی و فایده نداشت، فرق میکنه. اما فرق نکرد.
بودهام به پیدرولاکس هم بعد دو سه بار دیگه جواب نداد.
دقیقا جایی از رودهام بیشتر از همه میسوزه که بالاش جای برش لاپاراسکوپیه. دکتر طرحی بدون مجوز با اسم جعلی... نمیدونم چه بلایی سرم آوردی. ولی اگر روزی بفهمم کار تو بوده دیگه بخششی در کار نیست. حتی اگر فقط بتونم به دادگاه بکشونمت.
اومدم یه پرسشنامه رو پر کنم دیدم نوشته برای افراد میانسال و تو پرانتز اضافه کرده ۳۵ تا ۶۰ سال.
یه جوری شدم
هی به خودم میگم بین این همه میانسال چرا این کلمه حال تو رو بد میکنه.
من زندگی نکردم کودکی رو نفهمیدم نوجوانی و جوانی رو...
بعد یهو افتادم تو میانسالی
"تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله برخاستم"
تو وجودم هنوز یه دخترک ۴ ساله زندگی میکنه
گاهی کمی بزرگتر میشه و همون دختر نوجوانی میشه که حدود ۲۰ سال قبل وبلاگ مینوشت.
زندگی به ما کودکی، نوجوانی و جوانی بدهکاره؟ نمیدونم...
گرما تا زیر پوست و گوشت و چربی بدنم نفوذ کرده شر شر عرق میریزم و بیشتر از همه گلوم تحت فشاره انگار یه زهر تلخ توش جریان داره
اتاق انگار تاریک و مه آلود میشه
زبونم سنگینتر
لا به لای تارهای باقی مونده موهام خیس عرقه
دور دهنم
قفسه سینهم
شاید ریفلاکس معده است ولی بقیه بدنم چی
صفرای طب سنتی؟
دلم میخواد تو آب یخ دراز بکشم نصف تنم
تو سرم گزگز میکنه برین زپینگ؟ داروهای اعصاب
چرا آدما برام مهمند
یا چرا نظرات آدم در موردم برام مهمه
چرا احساس میکنم ازم بدشون میاد
چندششون میشه
یا واقعا میشه؟
کثافات
آشغالها
خرافاتیام باشم به تو چه
انقدر با حسرت در موردم حرف زد یهو پژمردم
درون که پژمرده بود بیرونمم باقی مونده ش...
به درک اصلا
بابا لامصب تو خودت یه پا مدلی با چهار تا زایمان
مثل اون یکی که خودش دستاش همش تو نگاه بقیه بود و خودش میگفت چشم میزنند آسیب میبیند. بعد راه به راه میگفت دستت چقدر نرمه
یعنی به جایی رسید که کف دستم خط خطی شد و دستام رو از خشکی نمیتونستم از هم باز کنم
برید گمشید خوب
من که مثل شما نیستم حوصلم بشه روتین پوستی! داشته باشم و شب به شب فلان کرم و مرطوب کننده بزنم
موهام دسته دسته داره میریزه
به درک