ترجمه

بالاخره دقایقی از دو نیمه شب گذشته این هم تموم شد اول قرار بود تا آخر خرداد تحویل بدم، بعد شد آخر تیر و بعد شنبه آخرشم با ضرب و زور امشب. 

وسواس نشخوار فکری یا هر کوفتی

مغز آدم رو چند پاره می‌کنه باید تمرکز کنی اما هزار تا فکر اتوماتیک دیگه میاد و می‌ره

اسامی انگلیسی رو هم، همه رو با حروف فارسی ننوشتم. تلفظشون رو نمی‌دونستم و باید می‌رفتم کلی مقاله فارسی چک می‌کردم تا شاید تلفظشون در بیاد

هیچی دیگه بخواب

قالب وبلاگ

یادش بخیر ۱۷-۱۸ سالگی چه ذوقی داشتم برای طراحی قالب محبوبم اما بلد نبودم 

فرانت پیج بود یا همچین چیزی که می‌خواستم یاد بگیرم اما مثل همه کارهای نیمه تمام به وسط راه هم نرسید 

آخرش جای لینک عکس یک قالب آماده، عکسی که می‌خواستم را گذاشتم و همان قالب ساده را دوست داشتم 

یک نور درخشان آبی بین سیاهی 

قریب به ۲۰ سال است که منتظر آن نور میان سیاهی‌ام 

باید بخوابم 

قرص‌ها کم کم اثر می‌کند 

ترجمه مانده و روی قفسه سینه‌ام سنگینی می‌کند 

من بدقول ناخواسته... 

خسته

حوالی ۴۰ سالگی بعد از سالها دوباره امتحان میکنم نوشتن را


در جایی که وبلاگ نویسی دیگر رواج ندارد 

حرف زدن از یادم رفته 

نوشتن بیشتر 

ببینیم چطور می‌شود...