نفرین اسنپی

آقا! از اون شب که پیک اسنپ به خاطر چیزی که تقصیر ما نبود با این حال همون شب پیگیری کردیم پولش بهش بدن نفرینمون کرد همش مریضیم یعنی استعلاجی هم ندارن لامصب!

یعنی اسنپ اخراجش کرده؟ آخه ول نمی‌کرد فرداش هم تا شب هر چی از دهنش دراومد پیام داد آخر دوباره به اسنپ گفتم که بگید دست از سر ما برداره وگرنه میرم ازش پلیس فتا شکایت میکنم. 

خلاصه عوضی گفت از امشب میشینم هی نفرینتون می‌کنم! 

متوجه نمی‌شم آیا ربطی دارم؟ اگه داره چرا؟ یعنی در مقابل توهین‌های یه آدم باید سکوت می‌کردم و واکنش نشون نمی‌دادم تا مزاحم خریدارای دیگم بشه؟ 

رها

وقتی استاده‌ گفت که نمی‌تونیم همکاری کنیم و هر دو منظور هم از اون پروژه رو اشتباه فهمیده بودیم بیشتر از ناراحتی، سبک شدم. ذوق و شوق انجامش رو داشتم ولی الان نه. اینم شده بود یکی از بارهای زندگی که خودم به خودم تحمیل کرده بودم. 

.

بعد امتحان خم شدم وسیله رو از رو زمین بردارم، کمرم یه تق کرد و درد شدید پیچید تو کمر و پاهام. به سختی زیاد روی پا ایستادم و از درد داد نزدم که آبروم جلوی اون همه آدم نره. 

حالا کی می‌خواست از این همه پله بیاد بالا؟ 

رسیدم خونه خواستم لباسم رو عوض کنم همون‌طور خم شده موندم. حداقل نیم ساعت تو اون حالت بودم و نمی‌تونستم صاف بشم بعدش حتی نمی‌تونستم بشینم‌. 

.

دوست دارم بدونم تو سر اغلب آدم‌های این دنیا چی‌ می‌گذره، این حس وحشت و غم و وهم رو همه شب‌های زیادی از زندگی‌شون تجربه کردند و می‌کنند؟ 

.

روزی هفده هجده تا قرص

.

غمگینم یا افسرده 

از جنس شب‌های سرد هرچند که از گرما بیزارم 

.

رفته تو اون فاز که از من بدش میاد 


مه

یه جوری تصاویر ام آر آی رو زیر و رو می‌کنم انگار چیزی ازشون می‌فهمم و می‌تونم خودم کشف کنم دلیل و درمان مشکلم چیه. چیزی که این همه متخصص و فوق تخصص نفهمیدند‌. 

.

گاهی دلم می‌خواد از استاد بپرسم واقعا جدی می‌گی یا ایستگامونو گرفتی که این چیزا رو نرمالایز می‌کنی؟ دقت کردم اکثر مواقع مقاله‌هایی رو جمع‌بندی می‌کنه و میگه که کلا تصورات و گفته‌های قبلی و فعلی اساتید دیگه رو نقض می‌کنه. فکر می‌کنم یه دلیل محبوبیتش هم همینه که موقع سخنرانیش حتی جای ایستادن هم پیدا نمی‌کنی. 

.

احساس می‌کنم باید جمجمه‌م رو سوراخ کنند یه منفذ باز کنند فشار از روی مغزم کم بشه. شاید هم عوارض داروهاست؟ 

.

مه مغزی هم.


خسته شرمنده

خسته شرمنده ‌ام

از این خستگی احساس گناه می‌کنم

از خودم خستم، از این آماده‌باش‌ها خستم. از راه رفتن لبه تیغ، پراکندگی و بن بست‌ها...


چرا اجازه میدم؟

چند تا سوال نسبتا خصوصی‌ ازم پرسید و بعد گفت یه روانشناس می‌شناسم که ... هماهنگ کنم بری پیشش

آقا مرسی از حسن نیت شما ولی اصلا خوشم نیومد. نه این که از روانشناس رفتن بدم بیاد که خیلی ساله این کارو می‌کنم‌.


 یهو نگاه کردم به الگوهای تکراریم با آدم‌ها، دقیقا یه جای خاصی به خودشون اجازه میدن وارد حریم شخصی من بشن، سوالاتی بپرسند که خوشم نمیاد و بعد حالا یا وارد فاز نصیحت و راهکار دادن بیفتند یا دیگه خیلی جلو خودشون رو بگیرند مثل این یکی باشند.

حالا مشکل من چیه که رفتار یکسانی از آدمها می‌بینم؟ 

نقطه ضعف‌ها یا نقص‌هام رو از اول میگم شاید چون می‌خوام بگم آقا خانم من این شکلی‌ام از الان بدونید که برای رفتارهای بعدیم احساس امنیت بیشتر کنم و بگم من که از قبل اعتراف کردم.

بعد این که وقتی ازم سوال می‌پرسند نمی‌تونم بگم این مرز منه، دوست ندارم در موردش حرف بزنم و اون لحظه احساس می‌کنم خوبه که صادقانه برای همه در مورد شخصیتم و مشکلاتش حرف می‌زنم با این که بعد پشیمون میشم.

شایدم می‌خوام غیرمستقیم بگم بی‌خیال بابا! من به درد کار شما نمی‌خورم. وقتی نمی‌تونم بگم نه فلان کار رو اعصابم نمی‌کشه انجام بدم و براش وقت بگذارم و با خوشحالی الکی میگم باشه و تا چند روز دیگه تحویل میدم. بعد اون چند روز رو به خاطر نتونستن، وسواس و کمال گرایی تو اضطراب دست و پا می‌زنم. خوب یه بار بگو نه نمی‌تونم انقدر برای خودت تنش تولید نکن.

.

یاد اون همسفر عوضی افتادم که تمام مدت داشت موعظه می‌کرد و من با لبخند و گشاده رو گوش می‌دادم و تازه تحسینش هم می‌کردم!! آشغال خودش از همه بدتر بود. کلی مشکلات شخصیتی داشت که دیگه همه فهمیدند. 

لبخند می‌زنم، پذیرا و راحت به انتقاد گوش میدم و تشکر هم می‌کنم بعد یهو کم میارم و منفجر میشم. 

آقا دیگه کی می‌خوای نه گفتن و جرات مندی رو یاد بگیری؟

.

برق رفتن مسخره! آخه تو پاییز؟ 

.

هر چی نگاه می‌کنم واقعا هیچ امیدی نیست که اون مشکل بزرگ چند ساله حل بشه. مگه معجزه که...