یاهو تنهایی

دو سه روز مریض شده بودم که هنوز کامل خوب نشدم. بخشی از خشم تبدیل شده به اندوه، غم و حسرت. تاریکی خفه کننده قفسه سینه‌م می‌سوخت. دخترک زخمی نوازش لازم داشت و من هنوز کافی نبودم. پادکست روشن کردم صدایی که سالها شب‌ها و روزهای سخت رو با نوشته‌ها و گفته‌هاش گذرونده بودم‌. بغض روی زخم انگار نوازش بود. اواسطش خوابم برد. درد هنوز بود. خونه قدیمی بودم اونی که دوستش نداشتم اما کامپیوتر همونجا بود. روشنش کردم یاهو مسنجر رو باز کردم که برم با یکی از دوست‌های اد شدم صحبت کنم دلم باز بشه. 

همون موقع‌ها و تو‌همون حال و هوا بیدار شدم و یادم اومد خیلی ساله یاهو مسنجری نیست و دوستام حتی مجازی ته کشیدند.

کسی نیست باهاش حرف بزنم هرچند یادم نمیاد با دوست مجازی خاصی از این دردهای مدام گفته باشم.

مشاورم؟ از وقتی منشی عوض شده یا شرایط جسمیش تغییر کرده دیگه بهم نگفتند وقت بگیر. عادت داشتم ازم بپرسند این هفته وقت بگذارم؟ خودم فکر می‌کنم مزاحمم. طرحواره‌ای که احساس طرد شدن رو بهم میده بعد از مدت کوتاهی از فاصله با آدم‌ها میگه دیگه از تو خوششون نمیاد رهات کردند. 

احساس غم، وحشت، حسرت و تاریکی به هم آمیخته. حرف‌ها و دردها باد کرده روی قفسه سینه‌م. 

باز هورمون‌ها حتما


پناه به امنیت

آخ که چقدر دلم امنیت می‌خواد این که یه مدت من مسئول چیزی نباشم سبک باشم برم یه گوشه امن مثل خونه مادر تو ۴-۵ سالگیم روی اون بالشت با گل‌های بنفش بخوابم رویای بنفش ببینم کنار اون طاقچه ساعت خروس دار عکس اونی که ایران نبود صدای ساعتشون. وقتی سعی می‌کردند کمترین سر و صدا باشه تا بچه (من) خوابش خراب نشه. هرچند روزهای محدودی رو اینطوری گذروندم و اغلب هم وقتی بود که مریض شده بودم و نباید مهد می‌رفتم، اما امن بود... همه چیز بوی آرامش و قابل پیش بینی بودن می‌داد. مادر محبتش... تو آشپزخونه که دو تا پله می‌خورد می‌رفت پایین پر از ادویه‌های رنگی و عطر ادویه و غلبه لیمو عمانی. لپه‌ها 

مادر که با مهارت بالای غذا ایستاده بود و برام شعر می‌خوند

آخ مادر... از معدود و آخرین آدم‌های امن زندگیم بودی که دوستم داشت 

حیف که تا ۱۲-۱۳ سالگیم بیشتر دوام نیوردی غصه‌ها و مریضی از پا درآوردت. 

ماشین ندارم بیام سر مزارت وگرنه وقتی بعد ۲۰ سال اومدم تو منو بغل کردی کی باورش میشه من کاملا آغوشت رو حس کردم محبتت رو حس کردم انقدر عمیق و قوی بود که موانع جسم و روح نمی‌تونست بهش غلبه کنه

چقدر کمت دارم ... تویی که مراقبه روزهای سختی منی بعد از ۲۴ سال ...پناه به محبت تو پناه به روزهای مریضی ۴ سالگی 

سنگینم و خسته 

هورمون سگی

امروز باز به شدت عصبانی‌ام از اون خشما که نمی‌تونم ابرازش نکنم. راه به راه هی باید چند تا کارو می‌کردم  که عصبیم می‌کرد یعنی میام یه برنامه رو با انرژی محدودم اجرا کنم انقدر کار  متفرقه و چرت سرم می‌ریزه که اون روزم از بین می‌ره 

احساس گناه مزخرف هم نمی گذاره محکم باشم و بگم الان نه.

خشمم دامن کیو گرفت؟ پیک اسنپ! به خاطر یه اشتباه ما که فکر کردیم فروشگاه یکی از کالاها رو نفرستاده این بنده خدا رو توبیخ کرده بودند و گفتند خیانت در امانت کردی و پولی که برگردونده بودند از این کم کردند. حالا چرا یقه این بدبخت رو گرفتند این وسط  نمی‌دونم. 

خلاصه هی زنگ می‌زد که پول کم کردند ازم و کلا درآمد ما فلان قدره. رفت برای بار چندم گشت دید اونی که فکر می‌کردیم ندادند تو یه ظرف گذاشته بودند که متوجه نشده بودیم. پیام دادم اسنپ که لطفا از اعتبارم کم کنید و بدین پیک و فروشگاه. و اشتباه از ما بوده و معذرت خواستم. به پیک هم زنگ زدیم گفتیم.

حالا مگه ول می‌کرد؟ زنگ زنگ که پولم رو ندادند، اسنپ گفته پولو ریخته برای شما از شما بگیرم. رفتم چک کردم که باز از اعتبارم کم کردند ولی به پیک اینو گفته بودند. گفتم آقا طرف حساب شما اسنپ هست نه ما. کل پول رو از ما کم کرده. 

پیام داد که به خاطر اشتباه شما حق من ضایع شد و حلال و نوش جونتون باشه. 

این جمله آخرش آتیشم زد هی می‌خواستم یه جواب سوزاننده بهش بدم مرتیکه مزاحم اشغال رو هی می‌گفتند نه گناه داره. آخرش نوشتم اسنپ گفته ۲۴ ساعت طول میکشه، ان شاالله همه درآمد شما هم عینا همون‌طور که برای ما آرزو کردید نوش جان و حلالتون باشه بعدم بلاکش کردم. 

به اسنپ نوشتم تو رو خدا پول این رو بدین و اسکرین شات پیامش رو براشون فرستادم. می‌دونستم مث سگ پشیمون میشم و عذاب وجدان میگیرم اما نتونستم جلو خشم انفجاریم رو بگیرم. امیدوارم اسنپ کاریش نکنه و خودشم یه کم آدم شه.

آخه مرتیکه چند ساعت صبر کن اگه تو حسابت نیومد پیگیری کن چرا عین خر نفرین می‌کنی  و اعصاب ما و کار خودت رو به باد میدی

فکر کردی فقط خودتی که تو سرما و گرما کار میکنی؟ ماها نکردیم نمیکنیم؟ اونم ۲۴ ساعته؟ 


خشم

یکی به این زن بگه اون زمان که مردم اونور آب خیلی بیشتر از مردم ایران به اطلاعات علمی روز دسترسی داشتند گذشت! سرت رو از ماهواره بکش بیرون زن یه کم واقع بین باش

یه جوری اطلاعاتش رو به رخ می‌کشید که ما اینجا از این دکترا زیاد داریم انگار ما نمی‌دونیم وضعیت پزشکی آمریکا و دسترسی به خدمات سلامت به طور کل چطوریه! 

سریع هم پیام رو دو طرفه پاک کرد مبادا چون ایرانی هستیم از تلگرام خانم رو بخوریم.

لامصب با اون نگاه تحقیرآمیز  تو آیینه نگاه کن 

خواستم جای تمام اعضای خانواده‌ت که از بچگی ازت خوردند چهار تا جمله بگم که ببینی منم از همون ژن مزخرف کنایه زن بد بدهنم که تو هستی تازه پیشرفته‌ترش. ولی نکردم.

امروز سومین باری بود که خشمگین می‌شدم

اول صبح که اون کلینیک اسکولم کرد بعد چندین هفته انتظار نوبت و چند ساعت معطلی  فهمیدم دستگاه تصویربرداری که وقت دادند رو ندارند که دلم می‌خواست برم گرد و خاک به پا کنم  دلم خنک شه. منشیه داشت به مریض پشت تلفن می گفت وقت اورژانسی نداریم جای تخصصی همینه اصن باید یک سال منتظر بمونی

کلی فحش و داد و بیداد رو قورت دادم 

بعدیشم باشه برا پست بعد

مغزم داغ کرده

مغزم داغ کرده، نمی‌دونم به خاطر املتیه که خوردم  یا خستگی.

قفسه سینه‌م هم داغ کرده

امروز آرامبخش خوردم که استرسم کمتر باشه ولی همیشه که نمیشه این کارو کرد

آقائه میز رو به رویی بوی قهوه‌ش تا چند تا میز می‌پیچه. گفت ازش بپرس چه قهوه‌ایه، گفتم فکر می‌کنه قصدی دارم! 


می‌خواستم برم به مسئولشون بگم این دستشویی هاتون چرا انقدر تاریکه آدم وحشت می‌کنه مخصوصا که در رو باید قفل کنی. قشنگ با اون چند تا دستشویی و راهروی تاریک شبیه کابوسای کنه.

پای بچه درد گرفته عذاب وجدان گرفتم که خودم جلو نشستم. خوب چی کار کنم وزنم بالاتر از همه‌شونه 

شب، شب نوناپیکه 

صبح باید بیدار شم و بعد کلاس تا عصر