خشم

پر خشمم، پر احساساتی‌ام که مثل مواد مذاب و آتشفشانند منتظر سرازیر شدن. 

از بی‌توجهی بیمارستان آشغال! از این که دو ماهه میگم چک کنید ممکنه دلدردها و  بیرون رویش آخر بستری اول و بی‌قراری و دلیریوم که بعد بستری اول پیش  اومد از عفونت باشه. هی گفتند دخالت نکنید! دکترش حتی به پرستار خصوصی که مجبورمون کردند بگیریم هم گفته بود ما کارمون رو بلدیم شما دخالت نکنید! 

انقدر بی‌توجهی کردند که آدمی که با جسم سالم و اضطراب برای تنظیم دارو تو بخش روان بستر‌یش کردیم کارش کشیده به ICU و چرا؟ به خاطر عفونت. نباید آتیش بگیرم از خشم؟ من دو ماه پیش بهتون گفتم توجه نکردید.

حالا باز دو ماهه در مورد فشارخونش می‌گم که باباجان این چند ساله دکتر قلب بهش قرص فشار داده سرخود قطع کردید الانم فشارش بالا میره بی قرار می‌شه یه فکری بکنید. 

دقیقا یک آتشفشانم فقط نمی‌دونم این مواد مذاب لبریز شده رو چطوری و کجا خالی کنم که به کسی آسیب و ناراحتی وارد نشه.

آقا نمی‌شه یه پدافند بدین دستم اسراییلی‌ها رو بزنم؟ 

شبکه خبر

اومدم امشب کمی زودتر از غش کردنم از بی‌خوابی، بخوابم و ۲ و خرده‌ای تلویزیون و چراغ رو خاموش کردم. نیم ساعتی غلت زدم تو جام و خوابم نبرد و گفتم اشکال نداره جسمم استراحت کنه. 

که یهو یه صدای انفجاری اومد که گفتم یا ابوالفضل! 

و باز شبکه خبر کوفتی رو روشن کردم که صدای حرف زدنشون کمی صدای انفجار و پدافندها رو بپوشونه. ایشالا که دوباره اون صدای وحشتناک انفجار استودیوی سحر امامی رو پخش نکنه. 

تا جایی که متوجه شدم انقدر که از این صداها حالم بد می‌شه و می‌ترسم از خود مرگ تو این جنگ نمی‌ترسم. 

الانم تو کله‌م پره از رژیم اشغالگر، صهیونیست، وعده صادق، موشک فلان، پهباد،وحشت ساکنین سرزمین‌های اشغالی و ... 


یه گروه تو ایتا هست برای دانشجوهای پیام نور، تا دیروز نزدیک ۲۰ هزار تا عضو داشت. قبلا بیشتر در مورد تبادل جزوه و امتحان حرف می‌زدند الان کارکردش شده چت کردن در مورد جنگ و چیزای دیگه. زیاد نمی‌رم تو‌ گروهشون، رده سنی‌شون خیلی پایینه ولی امشب دیدم یکی نوشته کاش دغدغه‌هامون در حد همین قطعی اینترنت بود... 

می‌خواستم فریاد بزنم کاش...کاش... 

خش خش

وقتی مضطرب می‌شه شروع‌ میکنه دنبال یه چیزی گشتن، آخه الان ریموت؟ ما که ماشین نداریم! میگه لازم میشه. 

و وقتی شروع به گشتن دنبال گمشده متغیر می‌گرده من مضطرب می‌شم. 

راه حل من و تو، تو این جعبه‌ها و وسایل نیست... 

آی فیلم سریال وارش نشون میده یهو صدای انفجار میاد و اول‌ فکر می‌کنم صدا و سیما هک شده و بعد می‌بینم تصویر همون سریاله. 

هر شبکه‌ای می‌زنی‌ مارش نظامی؟ آهنگ حماسی، جنگ، تصویر شجاعت سحر امامی و ... است. یعنی اگر چند دقیقه بخوای به جنگ فکر نکنی و احیانا صدای انفجارها نیاد، صدا و سیما نمی‌گذاره. این همه کانال، یکیشم یه برنامه‌ متفاوت نشون بدین. 

هر دفعه صحنه شجاعت سحر امامی رو نشون میده و مخصوصا صدای آخرش، وحشت ۳ـ۴ سالگیم که جلوی یکی از برنامه‌های تلویزیون حالم بد می‌شد و گریه می‌کردم و زیر پتو فرار می‌کردم میاد تو وجودم. شاید جیغ هم می‌کشیدم از معدود لحظاتی که جیغ می‌کشیدم. بیشتر از سی سال بود اون احساس خاص رو تجربه نکرده بودم که با دیدن تکرار هزاران باره این یه تیکه و صدای انفجارش زنده شد. 

سحر امامی واقعا شجاعت کرد برخلاف من که حتی از دیدن کارش این‌طور اذیت می‌شم. اما صدا و سیما چرا انقدر تکرار می‌کنه؟ 

اصلا اینا چیه می‌نویسم دغدغه من مگه اینه؟

خوب بالاخره به یاری خداوند ریموت پیدا شد! 

بوم بوم

انگار فقط ما سه تا تو شهر موندیم...

تمام این سالها کابوس جنگ داشتم کابوس بمباران و رد شدن جنگنده از بالا سر خونه و ...

تو این هفته یه دفعه کابوسم واقعی شد وقتی نصف شب از کنار پنجره رد می‌شدم.

دو سه روز بعدش وقتی انتقالش دادند ICU کابوس در کابوس شد انقدر که ترس جنگ و صداهای پدافند کمرنگ شد. 

باید شجاع باشیم ... باید مقاوم باشیم این پیامیه که این روزها میگیرم ولی شجاع نیستم! 

کم اوردم از همه این مشکلات که هیچ کنترلی روشون ندارم.

ما وسط شهر تهران نشستیم و آرزو می‌کنم لااقل عزیزم در سلامت بود. 

این که چیزی از جنگ بدتر باشه رو تصور نمی‌کردم اما احساس ناامنی و بدحالیم فراتر از جنگه...

بستری بخش اعصاب و روان نوبت سوم

دیشب‌ برای سوم تو این ماه به سختی بستری‌ش کردیم. انقدر بدحال بود و ما ناتوان از کنترل و مدیریت شرایط که ناچار شدیم تو ببریمش اورژانس اون بیمارستان کوفتی. و بعد کلی سر و کله زدن بستری کردنش تو بخش اعصاب و روان مزخرف آشغال.

گفته بودند من تو کار درمانشون دخالت می‌کنم! 

می‌دونی چی رو می‌گن دخالت؟ این که دارویی که بهش حساسیت داشت و تو پروندشم بود که حالش رو خیلی بد می‌کنه یعنی کوئتیاپین رو دو هفته با دوز صد بهش دادند. یا با بی‌توجهی بهش پاهاش با آب داغ سوخته بود و می‌گفتند به خاطر دمپاییه.

یا کبودی و تیکه تیکه شدن پوستش به خاطر اون دستبند و پابند یا کتک زدنش.

یا وقتی گفتم اگر با یه مجرم تو زندان همچین رفتاری کنند، سازمانهای حقوق بشری صداشون در میاد ولی چون بیمار روانه کسی براش مهم نیست حتی براشون این حق رو قائلند.